ياد از آن روزي كه بودي، زهره يار من دور از چشم رقيبان در كنار من حاليا خاليست، جايت اي نگار من در شام تار من آخر كجائي زهره ياد داري زهره آن روزي كه در صحرا دست اندر دست هم گردش كنان تنها راه مي رفتيم و در بين شقايقها بود عالم ما را، لطف و صفايي زهره بود هنگام غروب آن روز افق زيبا